سوز دل
محمد عوض محمد عوض

 مسکو 28/08/2011

 

من آن نیم که برسرم قمار زنی و ندانی چه باختی

سوز دارم و جان دارم بدان که من هم انسانم

درد تو درمان ندارد گر نشوی شاد کام از سر ما

گویم ای دوست دیروز مده زجرم که ازین جفا سخت هراسانم

گر وحدت نمیخواهی بدان که میدانم کجا میروی

این گذر که به سختی ساخته ایم مده اسانم

هر کی میداند به عشوه و ناز کرشمه نهانی

عقل عالم داناتراند گر خوب و بر جا گبرند تصمیم عاقلانم

مرا دید است خط فکری  راه و اندیشه ء انسان  زحمتکش

بگذار بماند در نیمه راه؛ در تاریکی و نا بودی دیگر ندخد آزارم

کینه بر دل نگذار هر که باشی دیروز و اکنون ای مغرور

این آه دل او  وان و من و همه یارانم

مارا نساز بره گک خوش گوشت  در زیر ساتور هر ظالم و خونخوار

خاطر جاه و جلال وهوس خویشتن مزن  داغی بر سینهء من و یارانم

شنیدم صدای که نیاید بیرون زتومیشد ای یاری با قدو قامت

ندانستمخر که حرص دارد و آز مقام، از عقب شمشیر زند همقطارانم

با صدای عرش کنان لرزه بر جانم شدم بی هوش

گمانم باز از دست دادم آنکه بود محراب و قبله  همفکرانم

ما یک رنگیم، یک بو و نازیمبه داشتهء که داریم

آبی نیستیم که به رنگهر ظرف بی ظرف فروشیم وجدانم

ره امید مه بند بیدار شو، هوشیار باش  مرد وطن پرست

هر که نخواهد خود برود از بری راه ورسم که پیمان بسته به دشمنانم

غیر از این چه کویم که میگویم برهمچو هر که باشد رسوایش کن ای نور دیده

اینکه مینازد و باغرش پلنگ ودندان تیز  از خون مظلومانم

امید من بیچاره اینست بحال بیا و سر در گریبان افگن

بیوه و یتیم و زخمی دل روشنفکر را ره ساز شکنجه مده برهانم

من آن نیم که بر سرم قمار زنی و ندانی چه باختی

سوز دارم و جان دارم بدان که من هم انسانم


September 5th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان